loading...
ردپای دوست
سپید ه ی صبح بازدید : 225 شنبه 11 دی 1389 نظرات (4)

انسان وزیبایی ...انسان وپلیدی...انسان ورنگ به رنگ نقاب به نقاب چهره به چهره عوض شدن .آسمانی تیره باستا ره هایی خاموش حتی ابرها هم باانسان قهرکرد ه انددستی کوچک قلبی پاک چون آینه کجا یافت می شوددراین فراسوی خاک غریب؟

آدم وحواویک سیب درمیان

زمین وخاک ویک بیل که سرنوشت   

انسان راتغییردادآدمیت مردجان داد

وجان ستردزنده شد وزندگی داد

چه شدکه ماندیم اما قصه ی رفتن سردادیم گاهی تقرب یافتیم وگاهی دورگشتیم صدای قطعات فلزی چگونه دربرابر صدای خوش چشمه ساران برایمان خوش آهنگ شدچراگم کردیم خودیت را

وچراسرای فانی رابه باقی فروختیم واقعا چه شدکه آدم رابه نیستی سپردیم وحوارابه فراموشی خانه ی دوست درکجاپنهان گشت که نیافتیم آن را؟  

سپید ه ی صبح بازدید : 200 دوشنبه 06 دی 1389 نظرات (1)

عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه
بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و
بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.
یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.

 

سپید ه ی صبح بازدید : 211 دوشنبه 06 دی 1389 نظرات (0)
معلم داشت جریان خون در بدن را به بچه‌ها درس مى‌داد. براى این که موضوع براى بچه‌ها روشن‌تر
شود گفت بچه‌ها! اگر من روى سرم بایستم، همان طور که مى‌دانید خون در سرم جمع مى‌شود و صورتم قرمز مى‌شود.
بچه‌ها گفتند: بله
معلم ادامه داد: پس چرا الان که ایستاده‌ام خون در پاهایم جمع نمى‌شود؟
یکى از بچه‌ها گفت: براى این که پاهاتون خالى نیست.
سپید ه ی صبح بازدید : 213 دوشنبه 06 دی 1389 نظرات (0)
دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟!
توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار ” پرو” لباس داره…
اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!!
ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!!
بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد…حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرایش صورتش و تعیین می کنه…
ادامه مطلب
 
 

سپید ه ی صبح بازدید : 205 پنجشنبه 02 دی 1389 نظرات (0)

جهنم سرگردان

 

شب رانوشیده ام

وبراین شاخه های شکسته می گریم

مراتنهاگذار

ای چشم تبدارسرگردان

مرابارنج بودن

تنهاگذار

مگذارخواب وجودم راپرپرکنم

مگذارازبالش تاریک تنهایی سربردارم

وبردامن بی تاروپود رویاها بیاویزم

سپیدی های فریب

روی ستون های بی سایه رجزمی خوانند

طلسم شکسته ی خوابم را

بنگربیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته

اورابگو

تپش جهنمی مست

اورابگو

نسیم سیاه چشمانت رانوشیده ام

نوشیده ام که پیوسته بی آرامم

جهنم سرگردان

مراتنها گذار           مراتنهاگذار            مراتنهاگذار

 

سپید ه ی صبح بازدید : 201 پنجشنبه 02 دی 1389 نظرات (0)

تواین روزا ماآدما گل نمیدیم به دست هم

ازیادمون داره میره دلتنگی های دم به دم

این روزادیگه همه جاصحبت ازبی وفاییه

وردزبون آدماتنهاییو جدایییه هرکی به فکر

خودشه همدلی معنا نداره حتی دیگه بی

بهونه عشق میره تنهات میزاره یکی بیادداد

بزنه که دوره دوره وفاست دشمنی معنا نداره

دنیاپرازصلح وصفاست من می مونم تاکه نگن

عشق دیگه بی دووم شده من می مونم تاکه

نگن دوره عشق تموم شده من می مونم تا که

بگم دوست داشتنم حقیقیه برای اعتبارعشق 

همین خودش غنیمته 

سپید ه ی صبح بازدید : 514 دوشنبه 15 آذر 1389 نظرات (0)

 

آرامترسکوت کن صدای بی تفاوتی هایت آزارم می دهد.

کوطبیبی که شکافت قلب مرا تاببیند من نمرده ام عشق توکشته مرا.

باهیچ بارانی ردپایت ازکوچه های قلبم پاک نمی شود.

من تودریای جنونت دل دادم به آسونت بادبوناموسپردم به نگاه مهربونت.

هرکه رادیدم زمجنون وعشقش قصه گفت کاش میگفتنددراین ره چه برلیلی گذشت.

سپید ه ی صبح بازدید : 175 دوشنبه 24 آبان 1389 نظرات (0)

بارون شدید شده بود ودستاش بوی گل گرفته بود چادرمشکیش تمام قبروپوشنده بود توانی برای بلند شدن نداشتاما هرطوری شده یکی ازدستاشو به زمین تکیه دادوبلندشد سرش روکه ازقبربرگردوند چشمای گودرفته وقرمزش دیده میشد اشکای روی گونش باآب بارون شسته میشدن باصدایی گرفته ولرزون گفت: بالاخره رفتی منم تنها گذاشتی نه....نه عیبی نداره ولی بگوبااین بچه ای که توی شکمه  منه چی کارکنم جواب شوچی بدم بهش چی بگم . چادرشو روی سرش جابه جا کرد واین بارصداشوبلندترکردوفریادکشید: چرا جوابمو نمیدی چراهیچی نمیگی د... یه چیزی بگو توکه خوب بلدبودی حرف بزنی توکه گفتی همه چیزو درست میکنی حالا من جواب مردمو چی بدم کجا گذاشتی رفتی هان... . دیگه نمی تونست بیشترازاین اونجا بمونه اشکای صورتش رو پاک کردوبه راه افتاد میخواست تمام راه روبدوه خشش برگهایی که زیرپاهاش جون میدادن خاطره ها رویکی یکی جلوی چشماش زنده میکردن...

سپید ه ی صبح بازدید : 182 دوشنبه 24 آبان 1389 نظرات (0)

زندگی معادله ای است چندمجهولی که به دست آوردن اعداد مجهولش دشواراست اما... ممکن .گرچه هرخطادررسیدن قابل پاک کردن نیست ولی می شود رویشان خط کشید می شود راه حلی دیگر اندیشید زندگی چیزعجیبی نیست زندگی همان لب خندیست که به لب مینشانی زندگی دوست داشتن است وعشق ورزیدن چرا بایدپلید نگاهش  کنیم شریان های زندگی محبت است .عشق بادوست داشتن شروع می شود وزندگی راهدف میبخشد هدفی که ازبدوتولددرکالبدانسان دمیده شده وهمراه اوست اگرچه برخی به کالبدخودنمی نگرند وزندگی رادرکوچه پس کوچه های دنیا گم می کنند اما زندگی همیشه به دنبالشان است تاشاید روزی به آنها برسد .زندگی همه ی چیزهایی است که من نوشتم وتوخواندی چیزهایی است که تومیگویی ومن میشنوم.

 

 

 

سپید ه ی صبح بازدید : 89 شنبه 22 آبان 1389 نظرات (0)

پشیمون بود واز همه جا بی خبر ازکوچه های گنگ وخلوت می گذشت بی آن که به چیزی یاکسی فکرکند به راه خود ادامه می داد که ناگهان پیرمردی دربرابردیدگانش ظاهرشد پیرمرد به خود می پیچید وازنهان ناله سرمیداد درآن کوچه ی تاریک چشمان او همانند شمعی سوزان بود خودرابه اونزدیک ترکردآن چشم ها چه قدربرایش آشنا بود پیرمرد دیدگان پرالتهابش رابه اودوخت انگارناله هایش رافراموش کرده بود"جوان تودراین موقع شب این جا چه میکنی؟"این جمله ای بود که پیرمردبه زبا ن آورده بود.چند قدم به عقب رفت گویی ترسیده ولی بازصدای اوبلندشد"چرادرکوچه هاپرسه میزنی؟"دلش می خواست آب شودوداخل زمین فرورود اما فکری مانند برق ازذهنش گذشت" تو به دنبال همین بودی پس چرا فرار؟" به سویش رفت...

سپید ه ی صبح بازدید : 139 شنبه 22 آبان 1389 نظرات (0)

به توای دوست سلام حالت آیاخوب است؟

روزگارت آبیست؟

همه این جاخوبند قاصدک می رقصد

بادعاشق شده است

وکسی هست دراین خاک غریب که

به یادت جاریست

این پیامو یه دوست خوب شیرازی واسم ارسال کرده بود به نظرم خیلی قشنگ اومدبه خاطرهمین هم گذاشتمش تووب که شماهم بخونین باخودم گفتم واقعا چه قدرخوب که میون این همه اسمسای سرکاری و جفنگ یه همچین پیام هاییم به هم بدیم مگه نه؟؟!!    

سپید ه ی صبح بازدید : 107 یکشنبه 16 آبان 1389 نظرات (0)
چیزی نمی گفت وفقط به چشمهای دخترک زل زده بود دخترک پرسید "به چه خیره شده ای؟"جوابی ندادوبازهم به چشم های اوخیره ماند. دخترک کلافه شد"چرافقط به چشمهایم چشم دوخته ای مگرحرفهایم رانمی شنوی ؟"بازهم جوابی نشنید واوراخیره ترازقبل یافت .روزهاوشبها ازپی هم گذشت واین باردخترک بودکه به یک جفت چشم خیره مانده بود."......
سپید ه ی صبح بازدید : 159 یکشنبه 25 مهر 1389 نظرات (0)
من یادگرفته ام که... تجربه نامی است که تمام افراد برروی اشتباهات خود میگذارند من یادگرفته ام که ... عشق به سراغ کسانی نمیرود که درجست وجویش باشند به سراغ کسانی میرودکه عشق میدهند من یاد گرفته ام که... پول ابزاری نامناسب برای ارزش دهی به دیگران است من یادگرفته ام که...
سپید ه ی صبح بازدید : 114 یکشنبه 18 مهر 1389 نظرات (0)

گاهی وقتها آنقدر گلایه برروی دلت تلمبار می شود که قلبت ازتحمل نگاه داشتنشان خارج می شود ...فریاد میکشد وازسنگینی خود می نالد اما عقلت جواب میدهد که "ساکت باش توباید قدردریا باشی "قلب بیچاره ساکت می شود وتو بازهم گله برروی گله انباشته میکنی وقلبت بازهم شکایت سرمی دهدکه "دیگرنمی توانم ..."اما ریاست عقلت دوباره جواب می دهدکه "تحمل نمی شودهمه چیزرا بیان کرد"واین گونه است که...

بقیش تو ادامه ی مطلب

سپید ه ی صبح بازدید : 113 پنجشنبه 15 مهر 1389 نظرات (0)

من باور دارم ...

که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست

ندارند نيست.

و دعوا نکردن دو نفر با هم نيز به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست

دارند نمى‌باشد.

ندارند نيست.

و دعوا نکردن دو نفر با هم نيز به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست

دارند نمى‌باشد.

  

من باور دارم ...

سپید ه ی صبح بازدید : 91 پنجشنبه 15 مهر 1389 نظرات (1)

با یه شکلات شروع شد
.من یه شکلات گذاشتم توی دستش..اونم یه شکلات گذاشت توی دستم
.من بچه بودم...اونم بچه بود
.سرمو بالا کردم ..سرشو بالا کرد

دید که منو میشناسه.خندیدم گفت: دوستیم؟
گفتم: دوست دوست...

 

سپید ه ی صبح بازدید : 120 پنجشنبه 15 مهر 1389 نظرات (0)

اگر دیدی جوانی به درختی تکیه کرده، بدان بنزین نداره سکته کرده

سقراط می گه یونانیها دروغ گو اند . خود سقراط یونانیه پس سقراط دروغ می گه که یونانیا دروغ گو اند . بنابراین یونانیها راست گو اند پس سقراط راست می گه که یونانیا دروغ می گن حالا شما بگین یونانیا راست گویند یا دروغ گو؟؟؟!!

مدرسه دولتی: بینوایان

نمره 10: میخواهم زنده بمانم

نماینده کلاس: پلیس جوان....

 

سپید ه ی صبح بازدید : 94 دوشنبه 12 مهر 1389 نظرات (0)
یکی ازبزرگان درحضور جماعتی کثیر ازمردم اندرز می داد وآنان رابه راستی ونیکی فرا می خواند .ناگهان مردی برخاست وگفت: هان ای بزرگی که راه راازچاه می دانی ومردمان را به حقیقت رهنمون می شوی ........
سپید ه ی صبح بازدید : 115 سه شنبه 06 مهر 1389 نظرات (0)
بهار سال 728 پیش از میلاد بود جهان در تب و تاب ایجاد و زایش بزرگترین تمدن تاریخ خویش قرار داشت . سواران بسیاری به سوی هگمتانه روان بودند همه بر این باور که باید دست در دست یکدیگر کشوری یگانه را بنا نهند .
سپید ه ی صبح بازدید : 121 سه شنبه 06 مهر 1389 نظرات (0)
آهنگری شمشیر بسیار زیبا تقدیم شاپور پادشاه ساسانی نمود . شاپور از او پرسید چه مدت برای ساختن این شمشیر زمان گذاشته ایی و آهنگر پاسخ داد یک سال تمام . پادشاه ایران باز پرسید و...
سپید ه ی صبح بازدید : 126 یکشنبه 28 شهریور 1389 نظرات (0)

افسوس ...آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم وآن وقت که دوستمان دارند لجبازی میکنیم وبعد برای آن چه که ازدست رفته آه میکشیم دوست داشتن همیشه گفتن نیست گاه سکوت است وگاه نگاه پس تادیرنشده دوست بدارید که افسوس نخوریدوآه بکشید  ....

سپید ه ی صبح بازدید : 101 شنبه 06 شهریور 1389 نظرات (0)
زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟...

تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
چشم کوچک است برای دیدن . گوش کوچک است برای شنیدن . زبان کوچک است برای گفتن . عقل کوچک است برای اندیشیدن . دل هم کوچک است برا ی عاشق شدن . . . تلاشی کن که با تمام وجود ببینی , بشنوی , بگویی , بیاندیشی و ... عاشق شوی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 45
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 26
  • بازدید ماه : 26
  • بازدید سال : 598
  • بازدید کلی : 2,087
  • کدهای اختصاصی