پسریک ماهه اش رابرای دیداربه منزل پدرومادرش برده بود..دراولین شبی که توی اتاق کودکیش خوابیده بود صدای راه رفتن پدرش راشنید وبعد هم شنیدکه مادرش میگوید : هواسرد است بروببین پوشش بچه کافیست .
خودش رابه خواب زد میخواست ببیند پدربزرگ جدید درعمل چطوررفتارمیکند .اما خیلی طول نکشید تابفهمد که هنوزدختر کوچک پدرش هست . وقتی به اتاق پا گذاشت به کالسکه ی بچه نزدیک نشد بلکه دور وبر دخترش رابرسی کرد پتورا خوب به روی اوکشید وازدربیرون رفت.