نشسته بود روی زمین وداشت تکه هایی رو ازروی زمین جمع میکرد گفتم کمک نمی خوای ؟ گفت :نه .گفتم : خسته میشی خب بذارکمکت کنم دیگه . گفت: نه خودم جمع میکنم .گفتم : حالا تیکه های چی هست ؟ بدجوری شکسته معلوم نیست چیه ؟ نگاه معنی داری کرد وگفت : قلبم .این تیکه های قلب منه که شکسته .خودم باید جمعش کنم . بعد ادامه داد: میدونی چیه رفیق ؟ آدمای این دوره زمونه دلداری بلدنیستن . وقتی میخوای یه دل پاک وبی ریا رو به دستشون بسپری هنوز تو دستشون نگرفته می ندازنش زمین ومی شکوننش .میخوام تیکه هاش رو بسپرم به دست صاحب اصلیش اون دلداری خوب بلده می خوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب بشه .آخه میدونی اون خودش گفته که قلبهای شکسته رو خیلی دوست داره... تکه های شکسته ی قلبش راجمع کرد ویواش یواش ازمن دور شد من توی این فکر که چرا ما آدم ها دلداری بلد نیستیم ماندم .دلم میخواست به اوبگویم : خوب چرا دلت رو سپردی دست هرکسی ؟ انگار فهمید توی دلم چه گفتم. برگشت وگفت: دلم روبه دست هر کسی نسپردم اون برای من هرکسی نبود... گفت واین بار رفت به سمت دریا سهمش از تنهایی هایش دریایی بود که رازدارش بود ...
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
![Profile Pic Profile Pic](http://adryan.rozblog.com/user/adryan.jpg)
چشم کوچک است برای دیدن . گوش کوچک است برای شنیدن . زبان کوچک است برای گفتن . عقل کوچک است برای اندیشیدن . دل هم کوچک است برا ی عاشق شدن . . . تلاشی کن که با تمام وجود ببینی , بشنوی , بگویی , بیاندیشی و ... عاشق شوی
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی