loading...
ردپای دوست
سپید ه ی صبح بازدید : 107 یکشنبه 16 آبان 1389 نظرات (0)

چیزی نمی گفت وفقط به چشمهای دخترک زل زده بود دخترک پرسید "به چه خیره شده ای؟"جوابی ندادوبازهم به چشم های اوخیره ماند. دخترک کلافه شد"چرافقط به چشمهایم چشم دوخته ای مگرحرفهایم رانمی شنوی ؟"بازهم جوابی نشنید واوراخیره ترازقبل یافت .روزهاوشبها ازپی هم گذشت واین باردخترک بودکه به یک جفت چشم خیره مانده بود."به چه خیره مانده ای؟"جوابی ندادفقط اشک بودونگاه که سراسروجودش راتشکیل می داد.کلافه شد"گفتم به چه خیره مانده ای؟ چرافقط به چشم هایم چشم دوخته ای مگرحرفهایم رانمیشنوی؟ "جوابی نشنید واوراخیره ترازقبل یافت .پسرک طاقت نیاورد واین بارفریاد کشید:"درست است اینک تو خیره بمان ولی من می روم تاچشمهای دیگری راپیدا کنم چشم های من وتو حرف یکدیگررا دیر میفهمند."

 

 

 

 

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
چشم کوچک است برای دیدن . گوش کوچک است برای شنیدن . زبان کوچک است برای گفتن . عقل کوچک است برای اندیشیدن . دل هم کوچک است برا ی عاشق شدن . . . تلاشی کن که با تمام وجود ببینی , بشنوی , بگویی , بیاندیشی و ... عاشق شوی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 45
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 28
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 53
  • بازدید ماه : 53
  • بازدید سال : 625
  • بازدید کلی : 2,114
  • کدهای اختصاصی