شب سردی است ومن افسرده
راه دوری است وپایی خسته
تیرگی هست وچراغی مرده
می کنم تنها ازجاده عبور
دورماندند زمن آدمها
سایه ای ازسر دیوار گذشت
غمی افزودمرا برغم ها
فکر تاریکی واین ویرانی
بی خبرآمدتابادل من
قصه هاسازکند پنهانی
نیست رنگی که بگوید بامن
اندکی صبرسحرنزدیک است
هردم این بانگ برآرم ازدل
وای این شب تاریک است
خنده ای کوکه به دل انگیزم؟
قطر ه ای کوکه به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است!!!