loading...
ردپای دوست
سپید ه ی صبح بازدید : 175 دوشنبه 24 آبان 1389 نظرات (0)

بارون شدید شده بود ودستاش بوی گل گرفته بود چادرمشکیش تمام قبروپوشنده بود توانی برای بلند شدن نداشتاما هرطوری شده یکی ازدستاشو به زمین تکیه دادوبلندشد سرش روکه ازقبربرگردوند چشمای گودرفته وقرمزش دیده میشد اشکای روی گونش باآب بارون شسته میشدن باصدایی گرفته ولرزون گفت: بالاخره رفتی منم تنها گذاشتی نه....نه عیبی نداره ولی بگوبااین بچه ای که توی شکمه  منه چی کارکنم جواب شوچی بدم بهش چی بگم . چادرشو روی سرش جابه جا کرد واین بارصداشوبلندترکردوفریادکشید: چرا جوابمو نمیدی چراهیچی نمیگی د... یه چیزی بگو توکه خوب بلدبودی حرف بزنی توکه گفتی همه چیزو درست میکنی حالا من جواب مردمو چی بدم کجا گذاشتی رفتی هان... . دیگه نمی تونست بیشترازاین اونجا بمونه اشکای صورتش رو پاک کردوبه راه افتاد میخواست تمام راه روبدوه خشش برگهایی که زیرپاهاش جون میدادن خاطره ها رویکی یکی جلوی چشماش زنده میکردن...

سپید ه ی صبح بازدید : 89 شنبه 22 آبان 1389 نظرات (0)

پشیمون بود واز همه جا بی خبر ازکوچه های گنگ وخلوت می گذشت بی آن که به چیزی یاکسی فکرکند به راه خود ادامه می داد که ناگهان پیرمردی دربرابردیدگانش ظاهرشد پیرمرد به خود می پیچید وازنهان ناله سرمیداد درآن کوچه ی تاریک چشمان او همانند شمعی سوزان بود خودرابه اونزدیک ترکردآن چشم ها چه قدربرایش آشنا بود پیرمرد دیدگان پرالتهابش رابه اودوخت انگارناله هایش رافراموش کرده بود"جوان تودراین موقع شب این جا چه میکنی؟"این جمله ای بود که پیرمردبه زبا ن آورده بود.چند قدم به عقب رفت گویی ترسیده ولی بازصدای اوبلندشد"چرادرکوچه هاپرسه میزنی؟"دلش می خواست آب شودوداخل زمین فرورود اما فکری مانند برق ازذهنش گذشت" تو به دنبال همین بودی پس چرا فرار؟" به سویش رفت...

سپید ه ی صبح بازدید : 107 یکشنبه 16 آبان 1389 نظرات (0)
چیزی نمی گفت وفقط به چشمهای دخترک زل زده بود دخترک پرسید "به چه خیره شده ای؟"جوابی ندادوبازهم به چشم های اوخیره ماند. دخترک کلافه شد"چرافقط به چشمهایم چشم دوخته ای مگرحرفهایم رانمی شنوی ؟"بازهم جوابی نشنید واوراخیره ترازقبل یافت .روزهاوشبها ازپی هم گذشت واین باردخترک بودکه به یک جفت چشم خیره مانده بود."......
درباره ما
Profile Pic
چشم کوچک است برای دیدن . گوش کوچک است برای شنیدن . زبان کوچک است برای گفتن . عقل کوچک است برای اندیشیدن . دل هم کوچک است برا ی عاشق شدن . . . تلاشی کن که با تمام وجود ببینی , بشنوی , بگویی , بیاندیشی و ... عاشق شوی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 45
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 15
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 22
  • بازدید ماه : 22
  • بازدید سال : 594
  • بازدید کلی : 2,083
  • کدهای اختصاصی