پشیمون بود واز همه جا بی خبر ازکوچه های گنگ وخلوت می گذشت بی آن که به چیزی یاکسی فکرکند به راه خود ادامه می داد که ناگهان پیرمردی دربرابردیدگانش ظاهرشد پیرمرد به خود می پیچید وازنهان ناله سرمیداد درآن کوچه ی تاریک چشمان او همانند شمعی سوزان بود خودرابه اونزدیک ترکردآن چشم ها چه قدربرایش آشنا بود پیرمرد دیدگان پرالتهابش رابه اودوخت انگارناله هایش رافراموش کرده بود"جوان تودراین موقع شب این جا چه میکنی؟"این جمله ای بود که پیرمردبه زبا ن آورده بود.چند قدم به عقب رفت گویی ترسیده ولی بازصدای اوبلندشد"چرادرکوچه هاپرسه میزنی؟"دلش می خواست آب شودوداخل زمین فرورود اما فکری مانند برق ازذهنش گذشت" تو به دنبال همین بودی پس چرا فرار؟" به سویش رفت...
به توای دوست سلام حالت آیاخوب است؟
روزگارت آبیست؟
همه این جاخوبند قاصدک می رقصد
بادعاشق شده است
وکسی هست دراین خاک غریب که
به یادت جاریست
این پیامو یه دوست خوب شیرازی واسم ارسال کرده بود به نظرم خیلی قشنگ اومدبه خاطرهمین هم گذاشتمش تووب که شماهم بخونین باخودم گفتم واقعا چه قدرخوب که میون این همه اسمسای سرکاری و جفنگ یه همچین پیام هاییم به هم بدیم مگه نه؟؟!!
پزشک دهکده :جین سیمور. پیرشده نه؟؟؟؟؟؟؟؟
بقیه ادامه ی مطلب
گاهی وقتها آنقدر گلایه برروی دلت تلمبار می شود که قلبت ازتحمل نگاه داشتنشان خارج می شود ...فریاد میکشد وازسنگینی خود می نالد اما عقلت جواب میدهد که "ساکت باش توباید قدردریا باشی "قلب بیچاره ساکت می شود وتو بازهم گله برروی گله انباشته میکنی وقلبت بازهم شکایت سرمی دهدکه "دیگرنمی توانم ..."اما ریاست عقلت دوباره جواب می دهدکه "تحمل نمی شودهمه چیزرا بیان کرد"واین گونه است که...
بقیش تو ادامه ی مطلب
من باور دارم ...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى اين که آنها همديگر را دوست
ندارند نيست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نيز به معنى اين که آنها همديگر را دوست
دارند نمىباشد.
ندارند نيست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نيز به معنى اين که آنها همديگر را دوست
دارند نمىباشد.
من باور دارم ...
پیرزنی در خواب به خدا گفت:
«خدایا من خیلی تنها هستم. آیا مهمان خانه من می شوی؟»
ندایی به او گفت که فردا خدا به دیدنش خواهد آمد.
با یه شکلات شروع شد
.من یه شکلات گذاشتم توی دستش..اونم یه شکلات گذاشت توی دستم
.من بچه بودم...اونم بچه بود
.سرمو بالا کردم ..سرشو بالا کرد
دید که منو میشناسه.خندیدم گفت: دوستیم؟
گفتم: دوست دوست...
تعداد صفحات : 5
![Profile Pic Profile Pic](http://adryan.rozblog.com/user/adryan.jpg)
چشم کوچک است برای دیدن . گوش کوچک است برای شنیدن . زبان کوچک است برای گفتن . عقل کوچک است برای اندیشیدن . دل هم کوچک است برا ی عاشق شدن . . . تلاشی کن که با تمام وجود ببینی , بشنوی , بگویی , بیاندیشی و ... عاشق شوی